.
.
سال 1343 یا 1344 بود. هنوز نه «ایران ناسیونال» تاسیس شده بود که خودروی افسانه ای «پیکان» را تولید کند و نه «صمدآقا» به تهران آمده بود تا لوله ی گاز بکارد. تا آن زمان یک رادیو داشتیم که من با آن کاری نداشتم و یک گرام خوشگل نارنجی رنگ با مارک « تِـپـاز » (Teppaz) که با آن به صفحه های موسیقی و آواز خوانندگان آن روزگار گوش می دادیم. من در دنیای کودکی ام موسیقی را خیلی دوست داشتم و بارها و بارها آن صفحه ها را می گذاشتم و به آنها گوش می دادم. کمتر خانه ای در تهران وجود داشت که در آن یک گرام تپاز با آن گوشه های منحنی و مهربان پیدا نشود. در همه ی پیک نیک ها این گرام قابل حمل و نقل و باتری خور شادی را با خود به دامن صحرا می برد. |
|
. رادیو-گرام برق و باتری «تـپـاز» گرامافونی که در دهه ی 1340 خورشیدی در تقریباً همه ی خانه ها حضور داشت. |
|||||||||||
من هنوز به سن دبستان نرسیده بودم که تلویزیون خریدیم. تلویزیون را دو نفر مرد جوان با وانت مسقف فولکس واگن شرکت آر.تی.آی.، که این تلویزیون های آمریکایی را در ایران مونتاژ می کرد، آوردند. هر دو نفر مانند دکترهای بیمارستان روپوش بلند سفید به تن داشتند. در دست یکی کیف ابزاری بود و دیگری حلقه ای سیم با خود می آورد. |
|||||||||||||
تکنسین های شرکت فروشنده، تلویزیون را، که مانند یک کُمُد کوتاه چوبی لاک الکل خورده ی برّاق با پایه های انحنادار بود، گذاشتند گوشه ی اتاق نزدیک یک پنجره. یک نفرشان رفت روی پشت بام و یک آنتن شاخه ای (یاگی، البته آن موقع نمی دانستم آنتن یاگی چیست!) را روی بام علم کرد و سیم مخصوصی را که تا آن موقع ندیده بودم، سیمی که تخت بود و عایق اش مثل شیشه شفاف بود و الیاف مسی از داخل آن پیدا بود، پایین انداخت (کابل مسطح آنتن 300 اهمی). تکنسین دومی سر آن سیم را از پنجره رد کرد و به پشت تلویزیون بست، آن را روشن کرد و چند بار با صدای بلند به تکنسین روی بام دستور داد که آنتن را به چپ و راست بگرداند تا این که بالاخره تصویر برفکی و سایه دار به یک تصویر واضح سیاه و سفید تبدیل شد: یک دایره ی سفید بزرگ که دور و داخل آن چند نوشته و چند نقش خورشید مانند و چند خط راست و کج دیده می شد. |
|
آگهی تلویزیون مبله ی «شاوب لورنس» آلمانی: مربوط به زمانی که وسایل الکترونیکی با «لامپ های الکترونی» کار می کردند (تلویزیون لامپی، نه ترانزیستوری). وقتی تلویزیون را روشن می کردند، در حدود 20 ثانیه طول می کشید تا لامپ ها به اندازه ی کافی گرم شوند و در داخل آنها الکترون ها از این طرف به آن طرف بروند و با خود تصویر و صدا را به چشم و گوش ما برسانند... |
|
||||||||||
|
|
|
|
||||||||||
«الگوی آزمایش» (Test Pattern) که برای تنظیم و کالیبراسیون مدارهای افقی، عمودی و دیگر مدارهای شکل دهنده ی تصویر در گیرنده های تلویزیون مورد استفاده قرار می گرفت، ساعتی پیش از شروع برنامه ها و پس از پایان آن، همراه با تن صوتی 1 کیلوهرتز از ایستگاه فرستنده پخش می شد.
|
|
||||||||||||
این همه ی تصویری بود که فرستنده در آن ساعت روز پخش می کرد و چه هیجانی داشت برای من 6 ساله... همان شب ما با علاقه ی تمام فیلم «فراری» را تماشا کردیم و محو تماشای آدم بَده ی فیلم یعنی «مرد یک دست» شده بودیم که از دست قهرمان فیلم درمی رفت و قهرمان فیلم که او هم از دست پلیس فراری بود... . |
|||||||||||||
|
|||||||||||||
. همزمان با «تلویزیون ملی ایران» یک کانال فرستنده ی ضعیفی هم وجود داشت که روی کانال 5 (باند یک VHF) چند ساعتی در روز برنامه پخش می کرد و نام آن «تلویزیون آموزشی» بود. مدت کوتاهی پس از تاسیس تلویزیون ملی، کار این فرستنده متوقف و در سازمان تلویزیون ملی ایران ادغام شد. |
|
||||||||||||
یک کانال تلویزیونی بیشتر نداشتیم: "کانال 7". کنار صفحه ی تلویزیون یک سلکتور بود که اعداد لاتین از 5 تا 12 روی آن نقش بسته بود و پشت آن یک چراغ روشن بود که رقم کانال را نشان می داد. گیرنده های تلویزیون فقط کانال های VHF را می توانستند دریافت کنند و از UHF در گیرنده ها خبری نبود. «سلکتور» کلید چرخان خیلی سفتی بود که پله پله می چرخید و تیونر گیرنده را روی فرکانس از پیش تنظیم شده ی هر کانال قرار می داد. چرخاندن این کلید برای من که کودک بودم کار سختی بود. دکمه یا دستگیره ی این سلکتور را می شد بیرون کشید و در این حال از سلکتور فقط یک محور، یک میله ی آهنی، بیرون می ماند که با دست خالی به هیچ وجه نمی شد آن را چرخاند. بعدها که بزرگ تر شدیم، برای این که تا آمدن پدر از سر کار به درس هایمان برسیم و مشغول تلویزیون دیدن نباشیم، پدرمان این سلکتور را می گرداند و می گذاشت روی یک کانال خالی، کانالی که روی آن فقط «برفک» دیده می شد، و دکمه ی سلکتور را برمی داشت و همراه خود می بُرد یا جایی می گذاشت که ما نمی دانستیم. هوش و استعدادِ چاره جویی که ذاتیِ من است (!) به یاری ام آمد: با انبردست محور سلکتور را می گرفتم و آن را می گرداندم و تلویزیون می دیدم تا روزی که... بگذریم! پخش برنامه از فرستنده ی تلویزیون از ساعت چهار و پنج بعد از ظهر شروع می شد و نیم ساعتی «اسلاید و موزیک» پخش می کرد و بعد تازه برنامه های اصلی شروع می شدند... و پیش از نیمه شب تمام! هر دو بار با پخش سرود شاهنشاهی ایران... |
|
||||||||||||
در آن زمان به جز برنامه ی تلویزیون ملی ایران، در مناطق شمالی شهر تهران و در شمیرانات یک برنامه ی تلویزیونی دیگر هم پخش می شد به نام کانال آمریکا. این کانال هم ساعت کار محدودی داشت و برنامه های آن شامل شوهای بگو بخند و فیلم های وسترن و شب جمعه ها مسابقه ی «کشتی کج» بود. این کانال اختصاصاً برای آمریکایی های مقیم تهران کار می کرد. هر چه از شمال شهر دور می شدیم، تصویر این ایستگاه فرستنده ضعیف تر و برفکی می شد. صدای این فرستنده در تلویزیون های معمولی شنیده نمی شد، زیرا فرکانس حامل صدای آن به جای 5/5 مگاهرتز، مطابق استاندارد آمریکا 4/5 مگاهرتز بود. کسانی که میل داشتند صدای برنامه های آمریکا را هم بگیرند، باید تلویزیون خود را به «تلویزیون ساز» می سپردند تا در آن یک «کـُنوِرتـُر» یا مبدل فرکانس 4/5 به 5/5 مگاهرتز تعبیه کند که یک بورد خیلی کوچک بود. بیشتر کسانی که این خرج را می کردند، می خواستند فقط برنامه ی «کشتی کج» و کتک کاری و زد و خورد این گلادیاتورها را ببینند. به مرور زمان ساعت برنامه ها بیشتر و بیشتر شد و همچنین یک کانال دیگر هم به برنامه های تلویزیون اضافه شد: برنامه ی دوم روی کانال 11 . باز هم در مورد تاریخ رسانه های الکترونیکی در ایران خواهم نوشت. . . مطالب مرتبط: |
|||||||||||||
|