.
.
.
خب، این یک دغدغه همیشگی من است که تصور کنم اگر یک بار دیگر کودک میشدم و امکانات روتین حال حاضر، مثل دسترسی به اینترنت و گوشیهای هوشمند و تبلت و کامپیوتر را میداشتم، چطور آدمی میشدم؟ در دید اول، به نظر میرسد، این فناوریهای و این حجم از دانشِ همیشه در حال دسترس، باید مغزهای من و شما را آمادهتر، تیزتر، پویاتر و مطلعتر بکنند.
اما آیا واقعا همین طور است؟!
این روزها، فشار روی مغزهای ما بیشتر از هر وقت دیگری شده است، نه به خاطر اینکه مشغول اندیشههای ژرف هستیم، بلکه به خاطر اینکه وقتی در اینترنت وارد سایتی میشویم، یا وقتی با گوشی یا تبلت خودمان، وایبر را باز میکنیم، با انبوهی از اطلاعات، شامل اطلاعات خبری، جملات قصار، لطیفهها، واقعیات درست و نادرست و شایعات، به صورت فشرده و در کنار هم روبرو میشویم. پردازش این اطلاعات و پرش از یکی به دیگری و نیز تصمیم گرفتن برای اینکه کدام را هضم کنیم و کدام یک را به کناری بنهیم، اصلا کار سادهای نیست.
اما سی سال پیش و یا در عصر جوانی مادرها و پدرهای ما وضعیت چطور بود؟
نگارنده همین دو هفته قبل، در حال که با نخوتی ناخواسته، مشغول تشریح یکی از نتایجی بود که با ملاحظه وضعیت آشفته جهان حاضر به آن رسیده بود، با صحنه عجیبی مواجه شد.
پدر و مادر، در سکوت مشغول گوش کردن اظهارات حقیر بودند که ناگهان، مادر با خونسردی نظر من را تأیید کرد و آنگاه از حفظ و تنها متکی به حافظه خود، پنج شش صفحهای از یک کتاب را با دقت قرائت کرد که تأییدکننده نتیجهگیری من بودند.
راستش بسیار شگفتزده شدم و اصلا انتظار نداشتم که مادرم بعد چند دهه، هنوز هم به صورت کاملا دقیق، کتابی را که در جوانی خوانده بود، به یاد بیاورد، آنگاه به خودم فکر کردم که دنیای مدرن چه بر سر مغزهای ما آورده است و منی که گاهی حتی زحمت به یادآوردن سادهترین چیزها را به خودم نمیدهم و بلافاصله در گوگل، جستجو میکنم!
از گوشیهای هوشمند خودمان، شروع میکنم، این ابزارهای مدرن، در حکم چاقوهای سوییسی چند کاره شدهاند و کارهای عجیب و غریبی میکنند، آنها در درون خود فرهنگ واژهها، ماشین حساب، مرورگر وب، ایمیل، اپلیکیشنها بازی، تقویم، ضبط کننده صدا، پیش بینیکننده وضعیت آب و هوا، جی.پی.اس.، ابزارهای تایپ و ارسال به شبکههای اجتماعی، فیسبوک و البته چراغ قوه دارند!
چند دهه قبل اصلا در تخیل ما نمیگنجید که چنین چیزی را در جیب داشته باشیم، اما همین راحتی دسترسی، مشکل بزرگی به نام «مالتی تسک» شدن یا «چندکارگی» در آن واحد را باعث شده است.
ما در سر میز نهار، یادمان میافتد که بد نیست، عکسی از میز غذایمان بگیریم و در اینستاگرام ارسال کنیم، یا حین تماشای فوتبال، توییت میکنیم، یا وقتی که داریم درس میخوانیم، بیاختیار هوس چک کردن توییتر به سرمان میزند.
خب، ممکن است بگویید مگر مالتی تسک شدن، چه مشکلی دارد؟ غیر از این است که ما از همه لحظههای مرده خودمان استفاده میکنیم و با انبوهی از مردم غایب از نظر هم در ارتباط قرار میگیریم؟
چرا اتفاقا یک مشکل بزرگ وجود دارد:
«ارل میلر» که دانشمند علوم اعصاب در دانشگاه MIT است، بر این باور است که اصلا مغزهای ما به صورت ذاتی برای «چندکارگی» طراحی و سیمکشی نشدهاند! یعنی آن هنگام که تصور میکنیم، در آن واحد داریم چند کار را انجام میدهیم، در توهم محض هستیم و در واقع داریم خیلی سریع، از کاری به کار دیگر پرش میکنیم!
همین مسئله باعث میشود که کارایی به شدت پایین بیاید و میزان هورمونهایی در بدن ما که هنگام مواجهه با تنش، ترشح میشوند، افزایش یابند. وقتی مقدار هورمونهای کورتیزول و آدرنالین در بدن ما افزایش یابند، و تحت تأثیر این هورمونها، عملکردِ شناختی ما مختل میشود.
مساله دیگر، فعال شدن مسیر لذتجویی ما است. در دنیای همیشه متصل به اینترنت، مغز ما ناخودآگاه در دام لذتجویی میافتد، ما سعی میکنیم که همیشه به طریقی محرکی خارجی برای فعال کردن مدارهای لذت مغز خودمان پیدا کنیم. این محرکهای خارجی که حالا به یاری اینترنت، خیلی سریع و آسان میشود به آنها رسید، چیزهای متفاوتی میتوانند باشند: اخبار هیجانانگیز، عکسهای اینستاگرام، نوشتههای وایبر، واتس اپ، توییتر و فیسبوک و …
چشم که بر هم بزنید، میبینید که میزان تمرکز و توجه شما به شدت پایین آمده است، دیگر نمیتوانید دقایق متمادی کتاب بخوانید یا روی یک کار دیگر تمرکز داشته باشید، چون مغز شما، برای «پرش» و «از این شاخ به آن شاخ شدن»، پرورش پیدا کرده است. مدار پاداش و لذت مغزهای ما، تحت این شرایط همیشه در پی کامجویی است.
به سالها و دهههای پیش فکر کنید! ما آن زمان اگر مشغول کاری بودیم، حتی ممکن بود پاسخ تلفن ثابت خودمان را هم ندهیم. برنامه ی ما در آن زمان برای یک عصر و شب، حداکثر انجام دو سه کار بود: عصر پیادهروی میکنم، بعد درس میخوانم، آخر شب هم مطالعه آزاد!
اما حالا چه؟ ممکن است به ظاهر تصور کنیم که باز هم همین کارهای قدیمی را میشود انجام داد، اما باید بگویم الان دیگر وارد عصری شدهایم که مردم گوشیهای خود را به توالت هم میبرند! بنابراین برنامه واقعی ما، یک فهرست بسیار مفصل است که کارهای اصلیمان، در میان آنها گم و محو میشوند.
مانیای اطلاعات
گلن ویلسون – استاد روانشناسی کالج گرشام لندن- نام «مانیای اطلاعات» را به وضعیت حاضر داده است. در این زمینه، او یک تحقیق جالب انجام داده است:
بیشتر ماها تصور میکنیم که ضریب هوشی یا IQ، چیز ثابتی است، اما خب، ما در شرایط مختلف، میزان IQ مؤثر متفاوتی داریم. آقای ویلسون در تحقیق جالب خود متوجه شد که اگر شما مجبور و متعهد به انجام کار مهمی باشید و آنگاه بدانید که در اینباکس ایمیل خود، یک ایمیل نخوانده دارید، «ضریب هوشی مؤثر» شما، ۱۰ واحد کاهش پیدا میکند.
حالا از شما میپرسم، اگر فرضا، کسی به شما میگفت که در ازای واگذار کردن بخشی از ضریب هوشی خودتان، حاضر است مبلغ کلانی به شما بدهد، این پیشنهاد را قبول میکردید؟ آیا حاضر بودید مثلا ضریب هوشی ۱۱۰ خوب خودتان را با ضریب هوشی ۱۰۰ عوض کنید؟!
اما در عصر حاضر، اگر نیک بیندیشید، ما به صورت مستمر، خیلی بیشتر از این مقدار ضریب هوشی را از دست دادهایم.
باز هم جالب است بدانید که کاهش تواناییهای شناختی ناشی از چندکارگی یا مالتی تسکینگ، حتی از مصرف مخدرهایی مثل ماری جوانا هم بیشتر است!
تمام شد؟
نه!
راس پالدرلم -دانشمند علوم اعصاب استفنورد- در تحقیقات خود به این نتیجه رسیده است که اگر در حین چندکارگی، شما مشغول یاد گرفتن چیزی باشید، این اطلاعات وارد بخشهای اشتباهی در مغز شما میشوند.
مثلا اگر در حال سریال دیدن، بخواهید درس هم بخوانید، اطلاعات درسی که باید وارد بخش ایدهها و فکتها مغز شما شوند، وارد بخشی از مغز به نام اجسام مخطط میشوند که مرکز مهارتها و اعمال هستند. اما اگر تلویزیون را خاموش کنید، اطلاعات خیلی راحت وارد هیپوکامپ میشوند تا در آنجا سامان داده شوند. در این صورت بعدا، خیلی راحتتر به یاد آورده میشوند.
.
آیا چندکارگی مشکلات دیگری نیز در بر دارد؟
بله! در هنگام چندکارگی، مغز، سوخت بیشتری میسوزاند و نورونها یا سلولهای مغز، زودتر خسته میشوند. به علاوه میزان اضطراب و تنش شما هم افزایش مییابد.
مساله دیگر این است که چندکارگی، مستلزم تصمیمگیریهای مکرر است: به کارم ادامه بدهم، یا جواب پیامک را بدهم؟ آیا پاسخ این ایمیل را بدهم یا حدفش کنم؟ لایک بزنم یا نزنم؟
این تصمیمگیری متعدد کوچک، عملا برای مغزهای ما خستهکننده هستند و سرانجام ما به جایی میرسیم که تبدیل به آدمهای تکانهای میشویم، یعنی آن کنترل سابق را روی کارها و اعمال خودمان، حتی در دنیای واقعی هم از دست میدهیم! یعنی ممکن است، این روند ما را تبدیل به آدمی کند که در مقابل تکانهای مثل خوردن چند تکه شیرینی یا خرید چند چیز غیرضروری هم نتوانیم، مقاومت کنیم.
در یکی از پستهای آینده «یک پزشک» برایتان در مورد فواید نوشتن به صورت دستی و با قلم و کاغذ خواهم نوشت، بیشتر ما تصور میکنند که تایپ کردن نوشتهها و رد و بدل کردن ایمیلها، جانشین خوبی برای کار خستهکننده نامهنگاری و روند وقتگیر و پرهزینه، ارسال سنتی نامه هستند.
اما الان ما با «اینباکس»های همیشه پر روبرو هستیم، خیلی از این ایمیلها اصولا حاوی چیزهای مهمی نیستند، مثلا حاوی یک عکس یا ویدیوی سرگرمکننده هستند که دوستی برای ما فرستاده است. خیلی از آنها هم اصلا اسپم هستند. اما حتی ایمیلهایی که حاوی نوشتههای اصلی دوستان ما هستند، خیلی وقتها کیفیت خودشان را از دست دادهاند. دسترسی همیشگی ما به اینترنت باعث شده است که خیلی بی ملاحظه، هر اندیشهای را که لحظهای به ذهنمان خطور کرده، بنویسیم. حتی بسیاری از ایمیلهای ما، حاوی سلام و احوالپرسیهای روتین نیستند یا محتوای بیادبانهای دارند که همه این ها به خاطر سرعت نگارش آنهاست.
.
.
به سوی دنیای تکانهایتر با خلاقیت محدود
اما دوست ندارم، بیشتر در مورد مضرات ایمیل حرف بزنم، چون اگر خوب نگاه کنید، میبینید که ایمیل هم اصولا دارد به چیز قدیمیای تبدیل میشود. ما الان وارد دورهای شدهایم که حتی در ایران خودمان، دوستان ما به جای ایمیل کردن عکس و مطلب شان، آنها را به صورت پیامهای فیسبوکی یا دایرکتهای توییتری یا پیامهای وایبری میفرستند.
بله! دیگر ایمیل هم تبدیل به فرایند خستهکننده ارتباطی آدم های سی سال به بالا شده است و راستاش را بخواهید، نسل کاربران فیسبوک هم از آدمهای نوجوان و جوان، به سمت آدمهای میان سال تمایل پیدا کرده است. البته در ایران ما هنوز شاید تعداد کاربران نوجوان و جوان فیسبوک زیاد باشند، اما در غرب، عدم تمایل نوجوانها به فیسبوک و مسن شدن کاربرهای قدیمی آن محسوس است. به عبارتی، فیسبوک هماینک در حال تبدیل شدن به شبکه اجتماعی پدر و مادرهایی با بچههای مدرسه برو شده است.
اصولا وقتی شما میتوانید خیلی راحت و به صورت چت زنده، با کاربران دیگر از طریق اپلیکیشنهای پیامرسانی مثل لاین، واتس اپ، وایبر و تانگو در ارتباط باشید، چرا سراغ فیسبوک بروید؟
حتما فکر میکنید، تبدیل به آدمی شدهام که نمیتوانم خودم را با واقعیات موجود، تطبیق بدهم؟
اما باید بگویم این روزها از دیدن وایبر، وحشت میکنم! وحشت من بابت چیست؟
عمده وحشت من این است که کاربران وایبری را حتی ناتوان از ابراز احساسات خودشان میبینم.
دیروز، ایران در جام ملتهای آسیا، در یک بازی دراماتیک، به عراق باخت. شخصا منتظر بودم دوستانم در وایبر شکوه و شکایت کنند. ناراحتی خود را نشان بدهند و آنهایی که فوتبالیتر هستند، مساله را تحلیل هم بکنند. اما در کمال تعجب دیدم که دوستانم، چند لطیفه را که متعاقب بازی درست شده بود، به صورت مکرر کپی پیست میکنند و وارد همه گروههایی که عضوشان هستند، میکنند!
.
.
.
چرا این طور شده است، موضوع مسلما محدود به بازی دیروز نیست. چرا در وایبر، کاربران بیشتر کپی پیست میکنند و قدرت اظهار نظر و بروز احساسات خود را از دست دادهاند؟
من خودم دلیل را در ۲ چیز میبینم:
۱- کم شدن اندوخته اطلاعاتی توده مردم و کاهش شدید جسارت محتواسازی و تواناییهایی نگارشی آنها،
۲- دوپامینی شدن آنها! یعنی مدار پاداش و لذت در مغزهای کاربران اینترنت آنقدر تقویت شده است که ترجیح میدهند به جای وقت صرف کردن و زحمت برای نوشتههای شخصی، با کپی پیستِ دهها مطلب بیارزش و دریافت متقابل لایک آنها، محرکهایی برای تقویت دایم این مدار داشته باشند.
و برای این که تحت تأثیر قرار بگیرید، صلاح میبینم که آزمایش مشهور و تکاندهندهای را برایتان توضیح بدهم که توسط «پیتر میلنر» و «جیمز اُلدر» انجام شده بود:
آنها الکترودهایی در مغز چند موش، روی بخشی از سیستم لیمبیک به نام هسته accumbens قرار دادند. این بخش از مغز، بخش مهمی در مدار لذت است. وقتی کسی قمار میکند و برنده میشود، همین قسمت تحریک میشود. در مورد یک معتاد به کوکائین، یا کسی که لذت جنسی را تجربه میکند، باز هم همین بخش فعال میشود.
این دو دانشمند، در قفس موشها، اهرم کوچکی را قرار دادند، طوری که اگر موش اهرم را تکان میداد، سیگنالی از طریق الکترود به مغزش و این بخش فرستاده میشد.
.
.
جای تعجبی نیست که بعد از انجام این کار، عملا تنها کاری که موشهای انجام میدادند، تکان دادن این اهرم بود!
سرانجام موشها از خستگی و گرسنگی تلف شدند!
آیا این آزمایش چیزی را به خاطر شما میآورد؟!
بله، اگر دنبالکننده خبرهای فناوری باشید، شاید یاد مرد سی سالهای در ژوانگژوی چین بیفتید که خستگی سه روز گیم به صورت مستمر، او را از پا درآورد، یا مردی کرهای را که بعد از ۵۰ ساعت ویدیوگیم کردن، دچار سکته قلبی شد!
اما از طرفی این آزمایش، باید ما را یاد خودمان پای گوشیهای هوشمند و تبلتهایمان بیندازد. ما ممکن است، مانند آن موشهای آزمایشگاهی یا مردهای چینی و کرهای دچار مساله عمده ظاهری نشویم، اما مگر تنشهای بیجهت، کمخوابی، بیسوادی، از دست دادن تواناییهای خلاقانه، چیزهای کمی هستند؟
.
.
منبع:
گاردین (با تغییرات و اضافات و تلخیص)
.
برگردان به فارسی:
علیرضا مجیدی
http://1pezeshk.com/archives/author/admin
.
.
با عرض سلام و خدا قوت
مشتری دائمی مطالب علمی عملی سایتتان هستم.
اکثر مطالب تان را مفید و قابل استفاده یافتم.
آرزوی توفیق و پیروزی برایتان دارم.