.

.

حتی در دهه‌ی 1820 برای ساخت کامپیوتر تلاش‌هایی صورت گرفته بود. اما در آن زمان، فن‌آوری ماشین بخار، بلبرینگ و چرخ دنده برای رسیدن به چنین هدفی بسیار زمخت بودند. عدم موفقیت آن تلاش‌ها فقط در فن‌آوری ریشه نداشت، بلکه ضعف تصور و تخیّل علمی نقش مهم‌تری در این امر ایفا می‌کرد. درست صد سال بعد، در سال‌های 1920، اختراعات فنی قابل توجهی هم‌چون لکوموتیو، تلفن و هواپیما صورت گرفته بود که هر کدام ظرایف خود را داشتند، اما هر کدام از آنها فقط «یک» وظیفه‌ی مشخص را به انجام می‌رساندند. همه فکر می‌کردند که برای هر کار جدید بایستی یک ماشین یا وسیله‌ی جدید ساخته شود.

همه اشتباه می‌کردند! آلن تورینگ برای تغییردادن این طرز تفکر اولین قدم را برداشت. زندگی او به پایانی غم‌انگیز منتهی شد، چرا که او، علی‌رغم تصور روشن و کاملی که از کامپیوتر داشت، و علی‌رغم اطلاعات وسیع از کیفیت رفتار جهشی الکترون‌ها، که در مجموع به او امکان طراحی یک ماشین متفکر را می‌داد، فاقد پیش‌شرط‌های فنی لازم برای به ظهور رساندن افکار خود بود. صِرفِ داشتن ایده‌های جدید در علوم طبیعی، به معنی تولید ابزارهای جدید نیست. از او، تنها پس از مرگش تجلیل شد، در زمان حیاتش، ولی، خیر.

او در جوانی، در سال‌های دهه‌ی 1910 و اوایل دهه‌ی 1920 علاقه‌ی زیادی به حل مسایلی که در برابرش صف کشیده بودند، داشت. ضعف او در تشخیص چپ و راست باعث شده بود که او روی شست دست چپش یک نقطه‌ی قرمز بکشد تا بتواند مانند کودکان هم‌سال خود جهت‌ها را به درستی تشخیص دهد. اما زمان زیادی نگذشت که او نه تنها از کودکان، بلکه از بزرگ‌سالان نیز سبقت گرفت. روزی هنگام گردش خانوادگی در طبیعت اسکاتلند، تصمیم گرفت برای خوشامد پدرش یک عمل تهورآمیز انجام دهد و توجه او را به خودش جلب کند: او یک کندوی عسل وحشی برای خانواده پیدا کرد، ولی نه مستقیماً. او به حرکت پروازی زنبورهای عسل دقت کرد، بُردار حرکت آنها را روی کاغذ ترسیم کرد، نقطه‌ی برخورد بردارها را تعیین نمود و به این ترتیب محل کندو را کشف کرد.

تورینگ، اما، در نوجوانی و جوانی در تطبیق دادن خویش با محیط اطرافش دچار مشکل بود. او در سن شانزده سالگی متوجه شد که کشش جنسی بیشتری نسبت به مردان دارد، که این موضوع به همراه این که او، سنت‌های جامعه‌ی بسیار محافظه‌کار دهه 1920 انگلستان را نمی‌پسندید و دارای افکار روشنفکرانه بود، به تضاد او با جامعه‌ای که در آن زندگی می کرد، دامن زد.

او در یک مدرسه‌ی خصوصی (که در اروپا مختص طبقات مرفه اجتماع است) تحصیل می‌کرد. پدر تورینگ کارمند عالی‌رتبه‌ی دولت بود و در دستگاه مستعمراتی انگلیس در هندوستان خدمت می‌کرد و از هیچ چیز در خانواده‌اش اطلاعی نداشت. برخلاف او، مادرش که به خانواده‌ای از اقشار بالای طبقه‌ی متوسط تعلق داشت، اصولاً نمی‌خواست چیزی بداند. او اصرار داشت که پسرش یک نوجوان کاملاً عادی است که بزودی تمام عقاید و افکار عجیب و غریب‌اش در مورد زیبایی، خودآگاهی و پیش از همه در مورد علوم طبیعی را کنار خواهد نهاد. او همچنین شک نداشت که آلن دیر یا زود دختر زیبایی را که در یکی از ضیافت‌های با شکوه لندن با او آشنا خواهد شد، با خود به خانه خواهد آورد.

بر خلاف همه‌ی این آرزوها، آلن عاشق یکی از هم‌کلاسی‌های هفده ساله‌ی مدرسه‌اش به نام «کریستف مورکوم[1]» شد. آنها با همدیگر تلسکوپ می‌ساختند و شب‌ها با آن از پنجره‌ی اتاق شان به آسمان چشم می‌دوختند. با یکدیگر کتاب‌هایی در مورد فیزیک مطالعه می‌کردند و در مورد ستارگان، میرندگی، مکانیک کوانتومی و آزادی اراده بحث می‌کردند. در یکی از یادداشت‌های او آمده است: « ما مطابق معمول در بحث‌هایمان اختلاف نظر داریم، چیزی که موضوع را جالب‌تر می‌کند.».

این دوستی خیلی به درازا نکشید و چند ماه پس از آشنایی آنها با هم، مورکوم بر اثر مرض سل درگذشت. تورینگ تا پیش از این حادثه از مادر خود فاصله می‌گرفت. حالا، اما، سفره‌ی دلش را برای او باز می‌کرد: «من و کریستوفر همیشه احساس می کردیم که یک کار مشترک در انتظارمان است.» او یک بار نوشت: «... حال من تنها باقی مانده‌ام تا به تنهایی این کار را به انجام برسانم.» اما این چه کاری می‌توانست باشد؟ بسیاری از آدم‌ها، در پی از دست‌دادن اقوام یا دوستان خود، زبان به شکوه و شکایت می گشایند، ولی چنین وقایعی در زندگی جوان‌ها اثر شدیدتری دارد: دوستان فرد از دست رفته، عمق احساس بزرگ‌سالان را درک می کنند، اما نمی توانند اتفاق پیش آمده را به سادگی بپذیرند و مرگ را در بستر و روند زندگی ارزیابی کنند. در کهکشان احساس آنها حفره‌ای سیاه بوجود می‌آید.

تورینگ بر اثر این ضربه‌ی روحی تمام اعتقادات دینی خود را رها کرد. در اوج سرگشتگی، ایمان عمومی مبنی بر تداوم هستی روح پس از مرگ جسم را به کناری نهاد. مورکوم دیگر وجود نداشت. کسانی که برای تسلّا دادن به او می‌گفتند که زندگی مورکوم در بُعدی دیگر ادامه دارد، همه دروغ گویانی بیش نبودند.

این سرگشتگی، این اعتقاد به ماتریالیسم سرد و بی‌روح، مقدمه‌ای ضروری برای ابداع دستگاه الکتریکی ارزشمندی بود که تورینگ چند سال بعد نقشه‌ی آن را می ریخت. کسی که به جاودانگی روح بشر ایمان داشته باشد، به سختی به این باور می‌رسد که قدرت تفکر، که منحصر به انسان است، توسط یک ابزار مصنوعی تقلیدپذیر باشد. ماده‌ی فناپذیری که کامپیوتر از آن ساخته شده است، سیم ها، چراغ ها، رله ها، الکترون‌ها، و ده‌ها شیء دیگر، اساساً نمی توانند شباهتی به روح انسانی داشته باشد.

او، اما، در حالی که به ژرفای جهان تاریک افسردگی فروافتاده بود، به جسارت جوانی میدان داد و همان طور که تصور می‌کرد پس از مرگ چیزی جز خاک سرد از انسان باقی نمی‌ماند، به این نتیجه رسید که از دل ماده‌ی سرد و خشک نیز می توان چیزی زنده و پویا بیرون آورد.

سال‌های سال تورینگ نقش یک دانشجوی خوشبخت را بازی کرده بود، اما در شرایط تازه، او وقت بیشتری را با خانواده‌ی مورکوم می‌گذراند و با مادر او در مورد اوقات خوش گذشته‌اش سخن می گفت و خود را سبک می کرد. تورینگ اطرافیان و دوستان خود را دایماً با تکرار جمله‌ای از کارتون «زیبای خفته» آشفته‌خاطر می‌کرد، جمله ای که در آن از سیب زهرآگین صحبت می‌شد و این که چطور می‌توان پس از یک بار گاز زدن به آن، به سرعت به آرامش جاودان دست یافت.

تورینگ در آغاز تابستان 1935، هنگامی که بیست و دو سال داشت، با مساله‌ای برخورد کرد که به مهم‌ترین موضوع کارهای پژوهشی‌اش تبدیل شد. موضوع به مقطع زمانی پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم باز‌می‌گشت. در آن دوران، ریاضی‌دان شهیر آلمانی، «داوید هیلبرت[2]» در یک روز گرم ماه اوت طی یک سخن‌رانی در پاریس، آنچه را که به نظر او مهم‌ترین مسأله‌ی ریاضی قرن بیستم بود، تشریح نمود. این مسأله تا زمانی که تورینگ با آن آشنا شد، هنوز لاینحل باقی مانده بود. مسأله به منطق ریاضی باز‌می‌گشت و این که چگونه باید زنجیره‌ی نامعین و درازی از نتیجه‌ها را محاسبه نمود[3]. اغلب پژوهش‌گران فرض را بر آن قرار داده بودند که پاسخ می‌بایستی یک نتیجه‌ی مجرّد ریاضی داشته باشد. تورینگ، اما، یک پژوهش‌گر آماتور بود که می‌توانست به شکلی عالی رادیویی بسازد، دوچرخه‌ای را تعمیر کند و انواع قطعات فلزی را به یکدیگر لحیم کند. روزی او، پس از یک ورزش بعد از ظهری دو، بر روی زمین چمنی در محله‌ی کوچکی در اطراف کمبریج دراز کشیده بود، که به فکر اختراع ماشینی افتاد که تمام مرحله‌های مسأله‌ی منطقی هیلبرت را انجام دهد.

.

آلن تورینگ در کنار کامپیوتر کونوسوس

.

تورینگ در ماه‌های بعدی نشان داد، ماشینی را که در ذهن دارد، قادر به حل چنین مسایلی هست. مسایلی که هیلبرت هنگام طرح آنها، اضافه کرده بود که در آنها هر حلقه‌ی زنجیر، دربردارنده‌ی نتیجه گیری مجرد درست یا نادرست بودن مربوط به خود خواهد بود. طبعاً چنین ماشینی به نیروی برق اما به شکلی نامتعارف نیاز داشت که این، اما، موضوعی نبود که در حال حاضر تورینگ خود را به آن مشغول کند. او بجای آن، از خود پرسید چه کار دیگری از چنین ماشین متکاملی برمی‌آید؟ یافتن پاسخ برای این پرسش زمان زیادی طلب می‌کرد، چرا که تورینگ دریافته بود ماشینی که راه خود را از پیچ و خم این زنجیره‌های منطقی بپیماید، از لحاظ نظری قادر به حل هر مسأله‌ای خواهد بود.

کاربر این ماشین می‌بایست فقط تمام دستورهایی را که ماشین باید دنبال کند، به روشنی بنویسد. لازم نبود که ماشین مفهوم این دستورها را بفهمد؛ ماشین فقط آنها را انجام می داد. تورینگ اثبات کرد که تقریباً هر عملی که برایش قابل تصور بود- جمع زدن اعداد، کشیدن یک تصویر، و غیرو قابل ترجمه به گام‌های ساده‌ی منطقی هستند؛ گام‌هایی که ماشین قادر به دنبال کردن آنها خواهد بود.

در صورتی که یک منتقد بهانه می‌آورد که چنین ماشینی تحت هیچ شرایطی قادر به انجام کارهایی که تورینگ ادعا می‌کرده نیست، و مسایلی را مطرح می‌کرد که قابل اجرا نبودند، تورینگ، برای اثبات عدم حقانیت منتقد، فقط لازم بود به او پیشنهاد کند که مسأله‌ی موردنظر را به گام‌ها و مرحله‌های منفرد تجزیه کند و سپس آنها را به زبانی روشن و منطقی بازنویسی کند. حال تورینگ می‌توانست دستورالعمل هر مرحله را به ماشین وارد کند. سپس ماشین به کار می‌افتاد و تمام دستورها را با دقت انجام می‌داد. برای بشر امروز، اما، این که ماشین‌ها دستورات ما را اجرا کنند، امری کاملاً عادی شده است. امروزه با فشار دادن چند دکمه، مقصود خود را به کامپیوتر یا تلفن دستی حالی می‌کنیم و ماشین درخواست ما را انجام می‌دهد. اما به سختی می‌توانیم قبول کنیم که در زمانی نه چندان دور، کمتر کسی باور می‌کرد که روزی یک ماشین بی‌روح و بی‌جان از عهده‌ی اجرای چنین کارهای هوشمندانه‌ای برآید.

تورینگ کار علمی درخشانی انجام داده بود، کاری که در عین برجستگی، بسیار غریب نیز بود. «ماشین فراگیر[4]» را که او در سال 1937 در مقاله‌ای برای انجمن ریاضی لندن تشریح نمود، ابزاری بود متکی به خود و به طور کلی فاقد هر گونه حس و روح. اگر کاربر به آن دستورهای صحیح می‌داد، این ماشین می‌توانست از آن لحظه تا ابد، به تنهایی عمل کند.

چنین ماشینی حتی به کاربر نیازی نداشت تا آن را برای انجام کار دیگری باز کند و تغییر دهد، چرا که تورینگ در حال ابداع واژه و مفهوم «نرم افزار» نیز بود. او دریافت که اگر برای حل هر مسأله‌ی جدیدی، مجبور باشد که ماشین خود را تغییر دهد، عملاً وسیله‌ی بی‌فایده‌ای ساخته است. بنابراین، فرض نمود که ماشین، خودش، اجزای داخلی خود را برحسب نیاز تغییر دهد، نظم فعلی خود را به هم بزند و مطابق با شرایط جدید، ترتیب تازه‌ای ایجاد کند. تورینگ انجام این کار را بر عهده‌ی نرم‌‌افزار گذاشت.

در اینجا است که الکتریسیته نقش بازی می‌کند. ماشین تخیّلی تورینگ تنها از مقداری سیم که با نظم معینی به هم وصل شده باشند، تشکیل نمی‌یافت. زیرا بشر هنگام فکرکردن، به مقایسه و ترکیب تعداد بیشماری از دریافت‌های محیطی و تجربه‌ها و تصورات و یادآوری‌های خود می‌پردازد و دایماً آنها را در ترکیب‌های مختلف با یکدیگر قرار می‌دهد، و البته با سرعتی بسیار بالا. اگر تورینگ می‌خواست که کامپیوترش نحوه‌ی تفکر انسان را تقلید کند، می‌بایستی تعداد زیادی کلید را که با همان سرعت مغز انسان قادر به قطع و وصل‌شدن باشند، به کار گیرد. این کلیدها می‌بایستی بسیار کوچک و بسیار سریع باشند: امری که با روش‌های مکانیکی معمول در آن زمان قابل انجام نبود و نیست.

کوچک‌ترین و سریع‌ترین سامانه‌های کلیدگری به تأسیسات مراکز تلفن تعلق داشتند و ده‌ها سال تحقیق و توسعه، این سامانه‌های مکانیکی را به آخرین مرزهای تکامل نزدیک کرده بودند. در مراکز تلفن اولیه، مردان جوان و نیرومند، فیش‌های ارتباطی را با دست، از یک سوراخ بر روی تابلوی بزرگ پریزهای روبروی خود، درآورده و در سوراخ دیگری فرو می کردند تا یک خط تلفن به خط دیگری وصل شده و مکالمه بین تلفن‌زننده و تلفن‌شونده برقرار شود. (از همین جا عبارت «صفحه کلید» متولد شد.) هنگامی که سرکارگرهای مراکز تلفن متوجه از زیر کار در‌رفتن این مردان جوان یا ورود و عضویت آنان در اتحادیه‌های کارگری شدند، آنها را با زنان کارگر، که راحت‌تر می شد با آنان کنار آمد، جای‌گزین کردند. و هنگامی که مهندسان کمپانی بل در پایان سال‌های دهه‌ی 1890 با توسعه و همه‌گیری تلفن دریافتند که حتی سالن‌های بزرگ کار نیز دیگر گنجایش این تعداد خانم را ندارد، کلیدهای نیمه خودکار را ابداع کردند.

این کلیدها از سیم‌های بسیار نازکی ساخته شده بودند که در اندازه‌های کوچک، همان عمل کلیدهای گردان یا کشویی را انجام می‌دادند. در این کلیدها، جریان الکتریسیته تا محل اتصال داخلی کلید جاری می‌شد. اگر اتصال متحرک کلید در جهت صحیح قرار داشت، الکترون‌ها به مسیر خود ادامه می‌دادند و از کلید خارج می‌شدند. اما اگر اتصال متحرک کلید، ارتباط را قطع کرده بود، جریانی برقرار نمی‌شد و علایم الکتریکی منتقل نمی‌شدند.

متأسفانه حتی کلیدهایی که در سال‌های دهه‌ی 1930 ابداع شده بودند، برای مقصود تورینگ بسیار بزرگ بودند. ماشین متفکری که تورینگ در ذهن داشت، با چنان حجمی از «افکار» روبرو می‌شد و چنان تعداد پرشماری از ترکیب‌های مختلف وجود داشتند که به هزاران و حتی میلیون‌ها کلید که قادر به کار به طور هم‌زمان باشند، نیاز می‌بود. برای چنین تعدادی کلید، هر قدر هم که کوچک باشند، فضای کافی وجود نداشت.

در این وضعیت، تنها چیزی که می توانست به یاری تورینگ بیاید، کشف‌های نوین فیزیک در مورد «تله پورتاسیون» الکترون‌ها و دیگر رفتارهای الکترون‌ها بود که همگی تحت نام «مکانیک کوانتوم» شناخته شده بودند.(29) این نظریه‌های جدید مبتنی بودند بر این‌که الکترون‌ها، بدون این‌که نیازی به کلیدهای مکانیکی کم سرعت باشد، قادر به انجام چنین اعمال کلیدگری هستند. در صورتی که بتوان قوانین کوانتایی را مورد استفاده قرار داد، می توان الکترون‌ها را وادار کرد که با سرعتی غیرقابل رقابت، در ماده‌ای ساکن و بی‌حرکت از نقطه‌ای به نقطه‌‌ی دیگر بجهند و موقعیت خود را تغییر دهند.

این رویایی بود که درک آن برای تورینگ، که به اندازه‌ی کافی در رشته‌ی فیزیک تحصیل و مطالعه کرده بود، آسان می‌نمود. بسیاری از بنیان‌گذاران این حوزه از دانش در آن زمان در کمبریج کار می‌کردند. تورینگ هم مانند دیگر مهندسان و ریاضی‌دانان آن عصر، اعتقاد داشت که آثار و ویژگی‌های کوانتایی تا ابد در محیط زیرمیکروسکوپی خود و دور از دسترس بشر باقی خواهند ماند و کوچکی بیش از حد، مانع هر گونه استفاده از این پدیده‌ها خواهد بود. او در آن زمان هیچ‌گاه به طور جدی امکان استفاده از «کلیدهای کوانتایی» را به عنوان راه حل، مطرح نساخت.

او هنوز هم کمبود مورکوم را حس می‌کرد و می‌دانست به همدم و همدلی نیاز دارد که با او افکار انقلابی خود را در مورد خودآگاهی و ماشین‌متفکر و نرم‌افزار در میان گذارد. چون تورینگ با نگارش مقاله‌هایی در ارتباط با نظرات هیلبرت برای خود در میان محافل تخصصی جایی باز کرده و شهرتی کسب کرده بود، مدتی به دانشگاه پرینستون دعوت شد. در آنجا با «فن نویمن»، استاد شهیر این دانشگاه آشنا شد. تورینگ ابتدا تصور می‌کرد در وجود فن نویمن گمگشته‌ی خود را یافته است. اما فن نویمن شخصیتی بسیار بوقلمون‌صفت داشت. او در مجارستان رشد کرده بود و در آنجا «یانوش» نام داشت. هنگامی که به دانشگاه گوتینگن در آلمان رفت نام «یوهان» به خود گرفت، و حال در پرینستون خود را «جانی» می‌خواند. او در آمریکا به یک سوپر‌آمریکایی تبدیل شد و به یک زندگی اجتماعی بی‌بند و بار رو‌آورد. این روش زندگی با شیوه‌ی تفکر روشنفکرانه‌ی تورینگ هماهنگی نداشت و پس از گذراندن چند ترم در پرینستون، به انگلستان بازگشت.

تورینگ در دوران جنگ جهانی دوم در «بلچلی پارک[5]»، در جنوب انگلستان، با گروهی از رمزشناسان کار می کرد که وظیفه داشتند رمزهای دشمن را کشف کنند. در میان این گروه، دانشگاهیانی که از محیط کسالت‌آور آکسفورد و کمبریج فرار کرده بودند، متخصصان جدول حروف متقاطع، افسران نیروی دریایی، و یک مدیر پژوهشی فروشگاه‌های زنجیره‌ای «جان لویز[6]» (که استاد شطرنج بود) دیده می‌شدند. دراینجا بود که چشمان تورینگ دوباره بر روی زندگی باز شد. او همیشه از استفاده از دانش خود در حل مسایل عملی لذت می برد- او در کمبریج، فقط برای تفریح، یاد گرفته بود که ساعت را با نگاهی به ستاره‌ها تعیین کند- و حال برای چنین فعالیت عملی به بلچلی آمده بود. او در بخشی مشغول به کار شد که مأموریت آن، کشف رمز ماشین رمزنویسی آلمانی‌‌ها به نام «انیگما[7]» بود که در سطح بسیار وسیعی در نیروی زمینی و دریایی آلمان برای رمزکردن اخبار مورد استفاده قرار می‌گرفت. طی چند هفته‌ تورینگ به شکل تعیین‌کننده‌ای در ایجاد فنون جدیدی برای کشف رمز چنین وسایل رمزکننده‌ای نقش بازی کرد و پس از دو ماه به سرپرست گروه ارتقا مقام یافت. این گروه توانست تمام رمزهای نیروی دریایی آلمان را کشف کند.

در پایان سال 1940 زیردریایی‌های آلمانی پی در پی کشتی‌هایی را که در اقیانوس اطلس به انگلستان مواد خوراکی می‌رساندند، غرق می‌کردند و وضعیت به حدی بحرانی شده بود که خطر گرسنگی مردم بریتانیا را تهدید می‌کرد. در این زمان، کشف و نابودسازی زیردریایی‌های آلمانی به مهم‌ترین دستور کار ارتش بریتانیا تبدیل شده بود. گروه کاری تورینگ می‌بایستی دستگاهی بسازد که حداقل بخشی از فرآیندی را که در داخل دستگاه رمزگر آلمانی اجرا می‌شد، شبیه‌سازی کند و قادر باشد در هر ساعت ده‌ها هزار تبدیل و تغییر ریاضی- منطقی را انجام دهد. دستگاه انگلیسی، که با مدارهای الکتریکی ساده، نوارهای سوراخدار و چرخ‌دنده‌ کار می‌کرد: «بمب یخی» یا به سادگی «بمب» و گاهی «بمب تورینگ» نام گرفت. از این سامانه به مرور صدها دستگاه ساخته شد.

تحت هیچ شرایطی نمی‌شد این دستگاه را کامپیوتر نامید، چرا که لشگری از کاردانان و فن‌آوران آن را اداره می‌کردند. تقریباً همه‌ی این افراد را بانوان جوان قشر متوسط بالای جامعه تشکیل می‌دادند که عضو «سرویس زنان نیروی دریایی سلطنتی[8]» بودند. این ترکیب انسان و ماشین چشم‌انداز ویژه‌ای را در معرض نظر قرار داد. زیرا این همکاری مابین انسان و ماشین برای تورینگ گامی بسیار بلند به سوی آن «ماشین فراگیر» یا به عبارتی «ماشین یونیورسال» بود که در زمان آرامش پیش از جنگ در مخیله‌ی خود پرورده بود. مجموعه‌ی این بانوان و مدارهای ساده‌ی الکتریکی، که آنها را اداره می‌کردند، به شکلی، «سخت افزار» را تشکیل داده بود. هنگامی که داده‌ها یا اطلاعات جدیدی از دنیای بیرون به این سخت افزار می‌رسید- مثلاً هنگامی که آلمانی‌ها فرآیند رمزگزاری خود را عوض می‌کردند، یا موقعی که یکی از همکاران، روش جدیدی در کشف رمز را پیشنهاد می‌نمود- ، تورینگ می‌بایستی برنامه‌ی تمام گروه بانوان را که حال برای او کار می‌کردند، تغییر دهد.

پیشرفت‌ها در ابتدا بسیار کند بود. اغلب کاروان کشتی‌های حامل مواد اولیه و خوراک و سوخت به مقصد انگلستان، به مناطقی از دریا می‌رفتند که اداره‌ی دریاداری بریتانیا از وجود زیردریایی‌های آلمانی در آنجا مطلع بود، اما ماشین الکترومکانیکی تورینگ و کاربران آن نمی‌توانستند رمزهای شنودشده‌‌ی موج کوتاه آلمانی‌ها را به موقع رمزگشایی کنند و با احساس یأس و ناامیدی اخبار انفجار کشتی‌ها و غرق‌شدن دریاییان را دریافت می‌کردند. تورینگ، اما، در سازمان‌دهی گروه‌های کوچک استاد بود و هر بار شاخص موفقیت او در کشف سریع‌تر رمزها از بار قبل بهتر می‌شد. «کامپیوتر» او از لحاظ ظاهری شکل یک جعبه‌ی کوچک، چیزی که به آن دستگاه بتوان گفت، را نداشت، بلکه در آن از عناصری بهره‌گیری شده بود که مشابه اجزای یک کامپیوتر امروزی هستند- حافظه‌ها، پردازنده، نرم‌افزار تغییر و تجزیه‌پذیر- نکته‌ی جالب این است که عناصر تشکیل دهنده‌ی «کامپیوتر» او در گروه‌هایی در ساختمان‌های مجزا کار می‌کردند، و این اجزا که شامل دسته‌های بانوان، مدارهای الکتریکی و تفکرات تورینگ بودند، تفاوت ذاتی و ماهوی عظیمی با یکدیگر داشتند.

در پی این موفقیت، تورینگ عاشق شد، یا حداقل چیزی در او تغییر کرد که با واژه‌ی شیفتگی قابل بیان است. «جون کلارک[9]» یک دانشجوی جوان ریاضیات از کمبریج بود که به خدمت در اداره‌ی بلچلی مأمور شده بود. تورینگ به او گفت که تمایلات همجنس‌گرایانه دارد، با وجود این، اما، «جون» حاضر به قطع رابطه با او نشد و نوعی ارتباط عاطفی بین این دو برقرار گشت. شاید شیفتگی به ریاضیات در ارتباط این زوج با هم نقش ویژه‌ای بازی کرده بود. آنها در ساعات فراغت روی چمن بلچلی پارک دراز می‌کشیدند و به گفتگو در مورد الگوی ریاضی گلبرگ‌های گیاهان خودرو می‌پرداختند. آنها با تاریک شدن هوا، پس از گذراندن یک روز نوبت‌کاری سخت نُه ساعته، با هم چند دور شطرنج پیش از خواب بازی می‌کردند. (تورینگ مهره‌های شطرنج را از گِل ساخته و پرداخته و آنها را در بخاری محل اقامتش پخته بود.) یک‌بار تورینگ یک جفت دستکش کاموایی بافت ولی از عهده‌ی بافتن صحیح جای انگشتان برنیامد و با متلک لطیفی از جون به تلاش خود پایان داد. بزرگ‌ترین پیشرفت‌های الکترونیکی در فوریه 1942، هنگامی که نیروی دریایی آلمان نوع رمزگذاری خود را به کلّی تغییر داد، بوقوع پیوست. به ناگاه تمام اطلاعات ارزشمند جاسوسی که گروه بلچلی در مورد زیردریایی‌های آلمانی تولید می‌کرد، متوقف شد. از طرف دیگر، رادارهای هواپیماها[10] نیز آن‌چنان تکامل نیافته بودند که قادر به پرکردن این خلاء باشند. نیروی دریایی سلطنتی و هم‌پیمان جدید آمریکایی آن، عملیات خود را به صورت کور انجام می‌دادند. تورینگ عصبی شده بود؛ ناخن‌هایش را آن‌چنان می‌جوید که سرانگشتانش زخم بر‌می‌داشتند. تورینگ، اما، این رمز بهبودیافته را، که نیروی دریایی آلمان به کمک دستگاه‌های انیگما‌ی خود ابداع کرده بود نیز، کشف کرد. همزمان، اما، «ورماخت»، نیروهای مسلح آلمان، رمز جدیدی برای مخابره بی‌سیم مکالمات مقامات عالی ارتش ابداع نمود که با دستگاه ساده‌ی تورینگ نمی‌شد به سادگی آن را گشود.

این بن‌بست بدانجا منتهی شد که گروه‌های دیگری در بلچلی بودجه و امکانات کافی برای ساخت ماشین بسیار پیشرفته‌تری به نام «کولوسوس[11]»، که به تصورات دهه‌ی 1930 تورینگ بسیار نزدیک‌تر بود، دریافت کنند. هنگامی که این دستگاه ساخته شد، عبور جریان برق از صدها کیلومتر کابل مصرف شده در آن، چنان گرمایی تولید می‌کردند که بانوان کاربر را وادار می‌کرد از همکاران مرد خود تقاضای ترک محل را کنند تا آنان بتوانند در آن گرما با لباس سبک‌تری کار کنند.

کار تورینگ چنان مهم بود که به وزارت خارجه فراخوانده شد و در چهارچوب یک ضیافت محرمانه، بالاترین نشان امپراتوری بریتانیا به وی تقدیم شد. روزی او عریضه‌ای به نخست وزیری نوشت و در آن از تأخیر در ارسال لوازم کار به بلچلی شکایت نمود. چرچیل پس از خواندن نامه، آن را با یادداشتی با مضمون: «همین امروز انجام شود: توجه کنید که آن‌چه آن‌ها می‌خواهند در درجه اول اهمیت قرار دارد!» به یکی از افسران ارشد ستاد خود داد. البته حتی کولوسوس را هم می بایست تقریباً همه روزه، با زحمت زیاد، از نو برنامه ریزی نمود، چرا که آلمانی‌ها جزییات رمز خود را به طور منظم تغییر می‌دادند. کولوسوس البته بالاتر از یک ماشین محاسب بود، اما هنوز هم یک کامپیوتر قابل برنامه‌ریزی به حساب نمی‌آمد.(31) این دستگاه فقط می‌توانست تصمیم‌های بسیار ساده را رأساً اتخاذ کند، و در مقایسه با آنچه که تورینگ پیشنهاد کرده بود، به شکل رنج‌آوری کند بود.

با پایان یافتن جنگ در سال 1945، تورینگ به تلاش پرداخت تا کار خود را ادامه دهد. او، در یکی از آخرین روزهای اشتغال‌اش در بلچلی، هنگامی که به همراه جون مشغول بایگانی‌کردن مدارک محرمانه بود، به جون خبر داد که قصد دارد «آزمایشگاه ملی فیزیک[12]» در نزدیکی لندن را قانع کند تا یک گروه کاری در اختیار او قرار دهد تا ماشین موردنظر خود، ماشینی را که بدون محدودیت قابل تغییر باشد، بسازد. او و جون پس از تأمل بسیار از یکدیگر جدا شدند، اما تورینگ اعتماد خود به او را هم‌چنان حفظ کرد.

ابتدا همه چیز به خوبی پیش می‌رفت. مدیر آزمایشگاه ملی فیزیک «سر چارلز داروین[13]» نوه‌ی زیست‌شناس بزرگ، یک "دانشمندِ سابق" و یک مدیر پژوهشی و علمی بود که در عین حال در سطح کشور روابط ارزشمندی با چهره‌های سرشناس داشت. موضوعی که تورینگ ابتدا متوجه نشد- اما خیلی زود آن را دریافت- ، این حقیقت بود که داروین علی‌رغم این‌که در جوانی  دانشمندی خلاق بوده و همواره در کنار «راترفورد» برای تکامل دادن مدل اتمی او کار می کرده، امروز، اما، به یک آدم کلّه گُنده‌ی غرغرو که دایماً در حال پیپ کشیدن است، تبدیل شده است.

به نظر می‌رسید که داروین قبول کرده که این جوان عجیب می‌خواهد یک ماشین عملی و قابل استفاده، یا حتی مجموعه‌ای از چنین ماشین‌هایی بسازد. این در جای خود خیلی خوب بود. در انگلستان پس از جنگ، از چنین کمک‌هایی به شدت استقبال می شد. اما او با این «ماشین فراگیر» خود چه قصدی دارد، و این همه مصاحبه و سخنرانی- مشکل بود که تورینگ را به فاصله گرفتن از خبرنگاران تشویق کرد- در مورد یک کامپیوتر که قرار است روزی یک سمفونی بنویسد، و وقتی که آن را روی دو پا نصب کنند، قرار است از مرزهای کشور حفاظت نماید، یا این‌که آن را چنان برنامه‌ریزی کرد که هر چیز قابل تصوری را یاد بگیرد، برای چیست؟

تورینگ در جلسات خود با داروین اظهار کرد که برای کارش به لامپ‌های خلاء و رله‌های تلفن نیاز دارد، این موضوع مورد توجه داروین قرار گرفت. هنگامی که تورینگ در مورد ریاضیات محض سخن می گفت، داروین با نزاکت سکوت می‌کرد و گوش می‌داد. اما هنگامی که تورینگ با حرارت روی این موضوع پافشاری کرد که در مورد نرم افزار صحبت کند و بگوید که شما نیازی ندارید برای انجام هر کاری یک ماشین ویژه‌ی انجام آن را بسازید، بلکه می توانید ماشین را به سادگی از طریق برنامه‌ریزی، و نه توسط اضافه کردن دستگاه‌ها و محلقات الکتریکی و مکانیکی، وادار کنید هر نوع کار دلخواهی را انجام دهد، کاسه صبر «سر چارلز» لبریز شد و اطمینان پیدا کرد که این مرد جوان اصلاً نمی‌داند در جهان نوین امروز چه می گذرد. آخر چگونه ممکن است مردی بگوید که باید ماشینی ساخت، در حالی که همزمان ادعا می کند قصد ساختن ماشین ویژه ای را ندارد!؟ شایعاتی وجود داشت که تورینگ در زمان جنگ کار بزرگی انجام داده است، اما برداشت داروین این بود که کارمندش به کلی از مرحله پرت است.

تورینگ عصبانی بود. آن طور که او می دانست، تنها راه ممکن برای خلق یک کامپیوتر عملی، ساختن یک ماشین واقعی بسیار ساده بود که سخت‌افزار آن در ذات خود از چنان قابلیت انعطافی برخوردار باشد که خودش بتواند با برنامه‌ریزی مناسب، تصمیم بگیرد علایم الکتریکی در چه مسیری هدایت شوند. همکاران تورینگ در زمان جنگ، هنگامی که آلمانی ها مرتباً رمزهای خود را عوض می‌کردند با ساختن «کولوسوس» سعی کردند خود را با این تغییرات همگام کنند و در این راه به هدف ساخت یک ماشین قابل برنامه‌ریزی بسیار نزدیک شدند. در بلچلی وقت کافی برای پیشرفت بیشتر وجود نداشت. اما حالا چرا این فرصت در اختیار تورینگ گذاشته نمی شود؟

این که هنوز هم تورینگ قطعاتی را که به اندازه‌ی کافی کوچک و خُرد باشند، برای مدارهای کلیدگری و حافظه‌ی دستگاه‌اش نداشت، بر مشکلات او می‌افزود. (نرم‌افزار در داخل ماشین او تنها می‌توانست از یک الگوی قابل تغییر از مدارهای الکتریکی تشکیل شده باشد، اما او به سخت افزار واقعی، چیزی شبیه به یک بخش حافظه، نیز احتیاج داشت که در آن نتایج عملیات نرم‌افزار، ثبت و ضبط شود.) اما آن‌چه که در اختیار او قرار داشت، قطعات الکتریکی بزرگ و پرحجم بودند. برای قسمت حافظه از کشفی استفاده کرد، که طی فرآیند تکامل رادار، در دوران جنگ ابداع شده بود. هنگامی که در آن زمان مهندسان لامپ بزرگی را با چند لیتر جیوه‌ی سنگین و سیال پرکردند و امواجی را به صورت ضربه‌ای به داخل جیوه فرستادند، متوجه شدند که امواج مذکور در داخل لامپ با دقت خیره کننده‌ای قطع و وصل می‌شوند.

این ضربان‌های الکتریکی، یا «ایمپالس[14]»‌ها، با وجود این‌که برای ما بسیار سریع و آنی به نظر می‌رسند، اما در مقیاس زمانی الکترون‌ها، آنقدر بطئی و کند هستند که مدت ماندگاری آن‌ها برای استفاده به عنوان واحد حافظه کفایت کند. البته بودجه‌ای که در اختیار تورینگ قرار داشت بسیار محدود بود، به نحوی که او بارها برای تهیه‌ی قطعات مکانیکی لازم برای تکمیل‌کردن کامپیوتر خود مجبور شد به اوراق‌فروشی‌ها مراجعه کند و در میان قراضه‌های لوله کشی، قطعه‌ی مورد نظر خود را جستجو کند. سال 1947 از راه رسید و پیشرفت تورینگ همچنان اندک بود. داروین و دیگر کارمندان اداری نسبت به کار تورینگ دچار تردید و بدگمانی شده بودند. تورینگ یک بار دیگر با چشم انداز شغلی نامشخصی روبرو شده بود.

در پاییز 1948 تورینگ به شهر منچستر که شایع شده بود در آنجا دستگاهی با شباهت زیاد به یک کامپیوتر واقعی در حال ساخت است، نقل‌مکان کرد. (در آن زمان در انگلستان چندین پروژه با یکدیگر رقابت می کردند چرا که دراین میان بسیاری از پژوهش‌گران با مقالات قبل از جنگ تورینگ و یا پروژه‌هایی که در این زمینه در آمریکا اجرا می‌شد، و در حقیقت شباهت زیادی با کولوسوس (که هنوز محرمانه بود) داشتند، آشنا شده بودند و این نقطه‌ی شروعی برای همه‌ی رده‌های پژوهشی شده بود.) اما اگر برای تورینگ جاافتادن در لندن و پرینستون مشکل بود، جابازکردن در منچستر غیرممکن می‌نمود. ریاضی‌دانانی که این پروژه‌ها را پیش می‌بردند، رفتار بسیار دوستانه‌ای داشتند، اما توجه آنها روی برنامه‌ها و نقشه‌های خودشان بود، نقشه‌هایی که از نظر جسارت و سنت‌شکنی حتی به گردپای فرضیات اولیه‌ی تورینگ در سال 1937 هم نمی‌رسیدند.

دستیاران و پژوهش‌گران آزمایشگاه‌های فنی شاید قادر بودند تغییری در ساختارها بدهند، اما تقاضای کمک تورینگ را، با آن لهجه‌ی جنوبی‌اش، رد می کردند. در بلچلی همه با هم کار می‌کردند، اما گذشته‌ها گذشته بود. همراه با آن، احساس همبستگی زمان جنگ نیز زایل شده بود، مهندسان منچستری تجربیات دردآوری را به این تکنسین آموخته بودند. در آنجا کسی با لهجه‌ی او را یا اصولاً به حساب نمی‌آوردند یا از دادن هر گونه کمک و مشورتی به او خودداری می کردند. تورینگ خود می‌دانست که با آنها فرق می‌کند. مهارت و تجربه‌ی چندین ساله‌ی او در کار با دستگاه‌های بی‌سیم، دستگاه‌های کارت پانچ و ساخت سامانه‌های الکتریکی از هر نوع، به او کمک زیادی کرده بود. اما مرزکشی‌های نامریی ولی غیر قابل اغماض طبقاتی در میان تحصیل‌کردگان دانشگاهی و غیردانشگاهی، هیچ امکانی برای قانع کردن آنان باقی نمی گذاشت. «تورینگ» درمانده شده بود و راهی به پیش نداشت.

عملاً دراین دوران در آمریکا فن‌آوری جدیدی تکامل می‌یافت که می‌توانست زندگی او را تغییر دهد- فن‌آوری نوینی که از ویژگی‌های الکترون‌ها در محدوده‌ی زیرمیکروسکوپی «کوانتا»‌یی بهره می‌جست.(32) تورینگ هم‌چنین شایعات داغی در مورد این قطعات جدید شنیده بود. اما آن جنگ طبقاتی علمی پنهان، نتیجه‌ای جز این نداشت که از همکاری او با مهندسان برای دریافت و استفاده از این قطعات جلوگیری می‌کرد. به علاوه، هنوز این قطعات به بازار معرفی نشده بودند و شواهد کافی که نشان دهنده‌ی تولید آنها باشد، وجود نداشتند.

به این شکل او بیشتر سال 1949 را هدر داد و بی هیچ نتیجه‌ای از شاخه‌ای به شاخه‌ی دیگر پرید. او حتی به این فکر افتاد که دوباره به کمبریج برود، اما شروع کردن دانشگاه برای او، پس از آن همه توانی که از خود نشان داده بود، به نوعی تنزل مقام و پس‌رفت به حساب می‌آمد. پس او خود را با چند موضوع قدیمی در ریاضیات محض مشغول ساخت که البته برای کار روی آنها بسیار پیر محسوب می شد. «فن نویمن» از پرینستون نامه‌ی خوشحال کننده‌ای به او نوشت: «آلن عزیز ... روی چه مسایلی دارید کار می‌کنید، و چه نقشه‌هایی برای آینده‌ی نزدیک دارید؟» تورینگ، در پاسخ، چیز زیادی نمی‌توانست بنویسد. او هیچگاه در زندگی این قدر تنها نبود.

او دیگر بار زمانی دراز را به آنالیز الگوی گردابی و پیچشی گل‌های وحشی صرف کرده بود، شاید برای یادآوری روزهای گرم تابستان گذشته با جون کلارک بر روی چمن های بلچلی. او همچنین به تفکر در مورد این پرسش پرداخت که مفهوم عملی یک موجود هوشمند چیست، و در این خصوص مقاله‌ای با عنوان هوش مصنوعی و ماهیت خودآگاهی منتشر کرد. این مقاله فقط چند سال پس از مرگ «تورینگ» بعنوان پایه و اساس شاخه ی علمی «شناخت و درک» و همچنین کامپیوتر شناخته شد. (همچنین ایده های او در مورد شبیه سازی کامپیوتری تکامل زیستی نیز برای پژوهش ها امروز دارای اهمیت است.) اما در منچستر بعد از جنگ که دانشمندان خود را روی ساخت اجزا و قطعات یک کامپیوتر ایده آل متمرکز کرده بودند، الگوی پیچش گلبرگ های گیاهان و هوش مصنوعی، تنها مدرک دیگری بر واقعیت گریزی این انسان عجیب بود. باری دیگر به «تورینگ» بی اعتنایی شد.

مادر تورینگ همچنان به طور منظم به او نامه می نوشت و دایماً این پرسش ابلهانه را مطرح می ساخت که آیا او در یافتن همسر مناسبی برای خود قدمی به پیش برداشته است یا خیر. روز به روز نوشتن پاسخ های غیرواقعی به این نامه ها مشکل تر می شد. زندگی عاطفی او کاملاً خالی بود و برای پرکردن آن، مانند دوران دبیرستان که مدتی جزو قهرمانان دو ماراتن بود، دوباره ورزش را آغاز کرد.

.

کارت تبریک IEEE سالگرد تولد آلن تورینگ پدر علم کامپیوتر

.

او بجای ایجاد یک رابطه ی عاطفی و جنسی حقیقی، به دوستی ها و روابط کوتاه و اتفاقی دل خوش کرده بود تا این که در عصر روزی در ژانویه 1952 متوجه شد مرد جوانی که شب گذشته را با او سر کرده بود، به یکی از همپالکی هایش مشخصات خانه ی تورینگ را داده و او نیز به خانه دستبرد زده است. او که از سوء استفاده از اعتمادش بیش از سرقت لوازم منزلش دلگیر شده بود، به پلیس شکایت کرد.

این کار او، اشتباه وحشتناکی بود. در آن دوران در بریتانیای کبیر همجنس گرایی یک جنایت محسوب می شد. در کمبریج ممکن بود مجازات این جرم به یک اخطار کتبی منحصر بشود. در لندن، کمی پیش از آن، «جان گیلگاد[15]» به همین جرم به زندان انداخته شده بود، اما کمک دوستانش سبب شد که فقط مدت کوتاهی را در زندان بسر برد و موضوع مقاله های مفصل روزنامه های جنجالی نشود. اما منچستر نه لندن بود و نه کمبریج. هنگامی که سارق دستگیر شده در مقابل دریافت تخفیف در مجازات، به عنوان شاهد بر علیه تورینگ شهادت داد و بر اساس آن تورینگ زندانی شد. خیلی زود او – در تنهایی مطلق - برای چیزی که در آن زمان یک جنایت بزرگ به حساب می آمد دادگاهی شد.

 به احترام خدمات او در زمان جنگ و دریافت مدال از دولت بریتانیا، و شایعاتی که مبنی بر آنها قرار بوده مقام شوالیه به او اعطا شود، از به زندان انداختن او صرف نظر شد. درمقابل، او می بایستی در یک برنامه عملی معالجه که او را از همجنس گرایی «شفا» دهد، شرکت کند. معالجه شامل تجویز اجباری هورمون زنانه به او بود. تورینگ هیچ راه دیگری نداشت و می بایستی خود را موافق این تدابیر دادگاه نشان دهد. زندان محیطی غیرقابل تحمل بود و او فقط می‌توانست در محیط دانشگاه به کار خود ادامه دهد.

به این ترتیب معالجه ی هورمونی «تورینگ» آغاز شد و مطابق دستور دادگاه به طور منظم قرص های هورمون دریافت کرد. او در آغاز تصور می کرد که این تمهیدات پزشکی فاقد هر گونه عارضه های جنبی است، اما این روش معالجه باعث شد که او به مدت طولانی قدرت تمرکز حواس خود را ازدست بدهد. او تلاش کرد تا مقدار دارو را کاهش دهد، اما قاضی دادگاه موافقت نکرد. در ادامه ی هورمون درمانی تورینگ با حیرت و یأس متوجه شد که کم کم سینه در می‌آورد.

همه ی مرزهای قابل پذیرش برای او درنوردیده شده بود. او مانده بود، بدون عشق و بدون یک مونس عاطفی. جسم و جان او نابود شده بود. درمان در آپریل 1953 به پایان رسید، اما او هیچگاه نتوانست از زیر عوارض آن کمر راست کند. در یک بعد از ظهر بارانی ژوییه 1954 تورینگ از خانه اش، دریکی از حومه های منچستر، بیرون نرفت. او سیبی در دست گرفت و درپوش یک ظرف کوچک حاوی سیانور را که او از آن برای آزمایش های آبکاری الکتریکی طلا استفاده می کرد، برداشت.

هنگامی که در روز بعد این ظرف را بررسی می کردند، در داخل آن هنوز اندکی سیانور باقی بود؛ بر روی سیبی که در کنار جسد پیدا شد، آثار چند گاز دیده می شد.

.

.

پانویس ها:

[1] - Christopher Morcom

[2] - David Hilbert

[3] - Chain Inference

[4] - Universal Machine

[5] - Bletchley Park

[6] - John Lewis

[7] - Enigma

[8] - Women's Royal Naval Service  به اختصار Wrens (به معنی پرندگان کوچک آوازخوان)

[9] - Joan Clarke

[10] - Board Radar

[11] - Colossus

[12] - National Physical Laboratory (NPL)

[13] - Sir Charles Darwin

[14] - Impalse

[15] - John Gielgad

 .

.

www. etesalkootah.ir ||   2016-06-23 © 

2015 www.etesalkootah.ir  © All rights reserved.

تمامی حقوق برای www.etesalkootah.ir محفوظ است. بیان شفاهی بخش یا تمامی یک مطلب از www.etesalkootah.ir در رادیو،  تلویزیون و رسانه های مشابه آن با ذکر واضح "اتصال کوتاه دات آی آر" بعنوان منبع مجاز است. هر گونه  استفاده  کتبی از بخش یا تمامی هر یک از مطالب www.etesalkootah.ir در سایت های اینترنتی در صورت قرار دادن لینک مستقیم و قابل "کلیک" به آن مطلب در www.etesalkootah.ir مجاز بوده و در رسانه های چاپی نیز در صورت چاپ واضح "www.etesalkootah.ir" بعنوان منبع مجاز است.