.
.
بعد از شکست و ناکامی در پروژههای پروازی مدتی کارهای برقیام مسکوت ماند تا این که انقلاب شد.
داخل پرانتز بگویم که در روستای ما به علت مسایل فرهنگی و سنّتی هیچکس جرات خریدن تلویزیون نداشت، زیرا علمای دینی آن را حرام میدانستند، و اگر کسی تلویزیون میخرید مردم آبادی به خانهاش میریختند و تلویزیون را میشکستند.
فقط کدخدای آبادی یک تلویزیون ۱۲ اینچ سیاه - سفید داشت. یک شب که با مرحوم پدرم به منزل کدخدا رفته بودم، برای اولین بار تلویزیون را دیدم و پرسیدم: "آیا این سینماست؟!"
.
.
سیم آنتناش که ۳۰۰ اهمی و از آن نوع تخت دو رشتهای با عایقی از جنس پلاستیک شفاف بود، نظرم را خیلی به خود جلب کرده بود، مرتب به این کابل عجیب نگاه میکردم به تصور این که تصاویر از داخل این سیم رد میشوند و به دستگاه تلویزیون میرسند. این سیم را با دقت و از نزدیک تماشا میکردم تا دریابم که آیا میتوانم تصاویر را، البته به صورت کوچکتر، پیش از رسیدن به تلویزیون، در داخل سیم شفاف آنتن ببینم؟!
مقدمه زیاد شد. پس از پیروزی انقلاب دو سه نفری تلویزیون خریدند، از جمله عموی من. یک موتور برق هم برای آبادی خریدند که از غروب تا حدود ده شب آن را روشن میکردند. شبها تلویزیون تماشا میکردیم تا این که یک شب دیدم کانال دو یک برنامهی فنی دارد...
در آن شب در یک برنامه تلویزیون دیدم که دو نفر جوان داشتند طرز تهیه فیبر مدار چاپی را آموزش میدادند.
چیز زیادی از آن برنامه دستگیرم نشد، فقط فهمیدم این برنامه مربوط به «الکترونیک» هست.
.
.
خیلی خوشحال شدم و فقط ساعت برنامهاش را به خاطر سپردم، ولی از آنجا که تلویزیون یک چیز تحفهای به حساب میآمد و تازه مال خودمان هم نبود، نتوانستم آن برنامه را به جز یک قسمت که دربارهی ساخت بلندگوی دستی بود و مدار آن را توضیح میداد، ببینم.
احتمالا دوستان قدیمیتر آن دو نفر مجری را بشناسند و شاید هم هموند یکی از گروههای رادیوآماتوری باشند.[1]
وقتی که آن برنامهی ساخت بلندگوی دستی را دیدم دیگر از خوشحالی سر از پا نمیشناختم، ولی هیچ امکانی برای ساخت نداشتم.
نه قطعات را میشناختم، نه قطعهای داشتم و نه چیزی از آن برنامه یادداشت کرده بودم. فقط میدانستم که شوق و ذوق زیادی در من برای ساخت یک وسیلهی الکترونیکی ایجاد شده است.
نمیدانم چند روز گذشت، ولی یک شاسی رادیوی کهنه پیدا کردم. تازه هویه هم نداشتم. یادم نمیآید چطور چند قطعه از این شاسی را جدا کردم و روی یک تکه فیبر که مربوط به نقشه قالی دستبافت بود، با چسب شیشهای به هم بستم. میدانستم که کار نخواهد کرد، چون سوای بقیهی مسایل، نه خروجی داشت، نه ورودی و نه تغذیه! فقط یک چوک قرمز OPT0 رویش بود که از آن توقع معجزه داشتم، چون بزرگتر از بقیهی قطعات بود!
.
.
فقط میخواستم یک چیزی سر هم کرده باشم. مثل پیرزنی بودم که با دو تا تخم مرغ رفته بود بازار بردهفروشها که یوسف را بخرد. میدانست با اینها نمیشود یوسف را خرید، ولی فقط میخواست جزو خریداران یوسف باشد. من هم دقیقا همین حال را داشتم...
.
ادامه دارد...
.
.
پانویس:
[1] آن برنامه «آموزش الکترونیک» نام داشت که توسط آقای مهندس علی قربانی از دوستان قدیم من و مدیر و صاحب موسسهی «مهران کیت» اجرا میشد. این برنامه بعد از ظهرها از شبکه ۲ سیما (کانال ۲ تلویزیون) پخش میشد. اتفاقاً ایشان از من خواستهاند که فیلمهای آموزشی آن موقع را از آرشیو صدا و سیما در شهرک سینمایی غزالی برایشان درآورم و تبدیل به سی.دی. کنم، ولی متاسفانه تا الان موفق به انجام آن نشدهام. (داوود علیپور سعیدآبادی)
.
.
www.etesalkootah.ir || 2018-11-08© 2015 www.etesalkootah.ir © All rights reserved. تمامی حقوق برای www.etesalkootah.ir محفوظ است. بیان شفاهی بخش یا تمامی یک مطلب از www.etesalkootah.ir در رادیو، تلویزیون و رسانه های مشابه آن با ذکر واضح "اتصال کوتاه دات آی آر" بعنوان منبع مجاز است. هر گونه استفاده کتبی از بخش یا تمامی هر یک از مطالب www.etesalkootah.ir در سایت های اینترنتی در صورت قرار دادن لینک مستقیم و قابل "کلیک" به آن مطلب در www.etesalkootah.ir مجاز بوده و در رسانه های چاپی نیز در صورت چاپ واضح "www.etesalkootah.ir" بعنوان منبع مجاز است. |
.