.
.
کوتاهی پس از تاسیس اولین انجمن رادیوآماتوری ایران، انجمن پارسیان، و ایجاد گروه تلگرامیِ آن، ایجاد یک گروه جداگانه برای درج اظهارنظرهای «غیررادیوآماتوریِ» دوستان و دوستداران رادیوآماتوری، از سوی مدیران گروه لازم تشخیص داده شد. بدین علت، آقای داوود علیپور، از کوشندگان بسیار موثر در تاسیس انجمن رادیوآماتوری پارسیان، گروه تلگرامی «دورهمی، مهندسین الکترونیک و مخابرات و رادیوآماتورها» را برای درج «دلنوشتهها و خاطرات و قطعات ادبی و فرهنگی» هموندان ایجاد کردند.
تا امروز خاطرات، اتوبیوگرافیها، اشعار ارزشمند و عکسهای نوستالژیک زیبایی در این گروه درج شده است. از جمله، آقای دکتر نادر منصوری، دندانپزشک و دلبستهی الکترونیک، خاطرات خود را از آشنایی با برق و علم الکترونیک حکایت کردهاند. ضمن تقدیر از نگاشتهی زیبای ایشان و تشکر از این که اجازهی بازنشر آن را در اتصال کوتاه دادند، این خاطرات دلنشین را به خوانندگان تقدیم میکنم.
.
من و الکترونیک
با تشکر از استاد گرامی، آقای داوود علیپور سعیدآبادی، به خاطر ایجاد این «گروه دورهمی» برای رادیوآماتورها و دوستداران و متخصصان مخابرات و الکترونیک که بشود در قالب آن خیلی از حرفها و صحبتها را عنوان کرد، من هم با اجازه از دوستان قصد دارم هر از گاهی از این حس مشترک یا بهتر بگویم درد مشترک یعنی خاطراتِ شروع علاقهمندیام به الکترونیک را در قالب پستهای کوتاه برای دوستان بنویسم. من به این مجموعه مطالب عنوان "من و الکترونیک" دادهام.
.
قسمت اول – از آرمیچر و قوّه تا هلیکوپتر
امروز که قلم به دست گرفتهام تا خاطراتم را در مورد چند و چون شیفتگیام به دنیای جادویی الکترونیک روی کاغذ بیاورم، پنجاه سال دارم. اولین بارقههای علاقهام به برق و الکترونیک از وقتی شروع شد که دانشآموز سال سوم ابتدایی بودم. ده سال بیشتر نداشتم. یک بار در مدرسه یک موتور ضبطصوت را، که به اشتباه به آن آرمیچر میگفتیم، در دست یکی از دوستانم که بعدها در جنگ شهید شد، دیدم.
«ژن نهفته»ی علاقهی من به برق و الکترونیک با دیدن این وسیلهی عجیب فعال شد و چون پولی در بساط نداشتم با دادن چند روز تغذیه مدرسهام به آن دوست، آن موتور را از او خریدم. اما خیلی زود با مشکل دیگری روبرو شدم و آن «باتری» بود.
قصد من از خرید آن موتور الکتریکی در اصل ساخت یک وسیلهی پروازی شبیه هلیکوپتر بود ولی بعدها به کلی مسیرم به سمت الکترونیک و آن هم به سوی ساخت بیسیم هدایت شد.
در آن زمانها، یعنی سالهای 13۵۶ و ۵۷ در روستای ما برق نبود. به همین خاطر هم مردم، البته آنهایی که توان آن را داشتند، از رادیوهای قوهای ترانزیستوری استفاده میکردند.
.
.
من همیشه در مسیر راهم به سوی مدرسه، بالای سقف خانهی یکی از اربابهای روستا یک وسیلهای میدیدم شامل یک چوب عمودی بلند که دو دایرهی سیمی با قطرهای متفاوت به صورت هممحور به آن وصل شده بودند. یکی از این دو دایره بالاتر، نزدیک به نوک ستون چوبی و یکی پایین و نزدیک سطح بام بود. چند رشته سیم عمودی این دو دایرهی سیمی را به هم وصل کرده بودند.
میگفتند این وسیلهی روی پشت بام، «آنتن رادیو نفتی» ارباب روستا بوده که حالا فقط همین از آن باقی مانده است.
بگذریم، بعد از خرید آرمیچر کار من بعد از ظهرها و بعد از فراغت از مدرسه این شده بود که آرمیچر را همراه با یک تکه سیم بردارم، توی جوی و کنار جدولها و در حاشیهی کوچهها بگردم و قوه (باتری)های مستعمل رها شده را امتحان کنم و اگر یک ذره جان داشت برای مقاصد بعدی به خانه ببرم.
به مرور خانهی ما محل بازیافت قوههای RAY-O-VAC و EverReady گربهنشان شده بود! بیشتر و یا همهی باتری هایی هم که پیدا و جمع می کردم از نوع ضخیم بود. آن زمان باتری قلمی زیاد باب نبود و به قوههای متوسط هم رغبتی نداشتم...
بعد از این که بیست - سی تایی قوه پیدا کردم، آنها را به صورت سری به هم و سپس به آرمیچر وصل میکردم. به محور آرمیچر یک ملخ از جنس حلبی که خودم آن را ساخته بودم، وصل کرده بودم و از تماشای چرخش آن لذت میبردم. هر چه این ملخ با سرعت بیشتری میچرخید، بالطبع لذت بیشتری میبردم، مخصوصاً که باد ناشی از چرخیدنش هم مثل پنکه صورتم را نوازش میداد.
رویای ساخت هلیکوپتر دست از سرم برنمیداشت. بعدها به فکر افتادم حالا که موتور الکتریکی دارم و ملخ هم برایش درست کردم چطور میتوانم یک هلیکوپتر بسازم؟
.
.
.
سادهلوحانه و البته کودکانه میخواستم همه قوانین ایرودینامیک و فیزیک را زیر پا بگذارم و آرمیچر را به پرواز دربیاورم!
برای همین هم یک جعبه، از آن جعبههای چوبی قدیمی که ما بهش مِجری (mejri) میگفتیم برداشتم و داخلش حدود ده - دوازده تا باتری را سری بستم و موتورالکتریکی را هم روی سرش محکم بستم به امید این که از زمین جدا بشود، غافل از این که سوای مسایل ایرودینامیکی، بلند کردن این تعداد باتری بزرگ با وزنی در حدود دو - سه کیلو و خود جعبه و... اگر حتی بقیهی شرایط هم جور باشد، از توان یک موتور الکتریکی ضبطصوت خارج است... زهی خیال باطل!
.
ادامه دارد...
.
.
.
درباره نویسنده: |
|
نادر منصوری، متولد خرداد ۱۳۴۷، با تحصیلات دکترای دندانپزشکی و عاشق الکترونیک هستم. در اصفهان زندگی میکنم و در شرف بازنشستگی از دانشگاه علوم پزشکی میباشم. |
.
.
www.etesalkootah.ir || 2018-11-07© 2015 www.etesalkootah.ir © All rights reserved. تمامی حقوق برای www.etesalkootah.ir محفوظ است. بیان شفاهی بخش یا تمامی یک مطلب از www.etesalkootah.ir در رادیو، تلویزیون و رسانه های مشابه آن با ذکر واضح "اتصال کوتاه دات آی آر" بعنوان منبع مجاز است. هر گونه استفاده کتبی از بخش یا تمامی هر یک از مطالب www.etesalkootah.ir در سایت های اینترنتی در صورت قرار دادن لینک مستقیم و قابل "کلیک" به آن مطلب در www.etesalkootah.ir مجاز بوده و در رسانه های چاپی نیز در صورت چاپ واضح "www.etesalkootah.ir" بعنوان منبع مجاز است. |
.