.
.
سال ۱۳۵۶ بود، پدرم سرایدار پاساژی در خیابان لالهزار نو جنب سینما متروپل (رودکی) پلاک ۴۹۵ بنام پاساژ گیدفر بود. ضمنا پدرم یک مغازه نیمبابی خرازی هم در همین پاساژ داشت و اکثراً من که از مدرسه برمیگشتم در مغازه پدرم بودم و شبها به همراه پسرخالهام (رضا سهرابی) در پاساژ میماندیم و به جای پدرم از پاساژ محافظت و نگهداری میکردیم. من همیشه ماهنامه دانشمند را میخریدم زیرا در این مجله همیشه بخشی به الکترونیک و مخابرات اختصاص داشت و در مورد فرستندهها و گیرندهها مقاله و نقشه چاپ میکرد. ساختن فرستنده و گیرنده کار سختی است و کسانی که در ساختن آن نقشهها به نتیجهی مطلوب نمیرسیدند، ادعا میکردند که همیشه یک اشتباه عمدی در نقشهها قرار داده میشود تا کسی نتواند آن مدارها را بسازد!! گویا از ساواک (سازمان امنیت و اطلاعات کشور) دستور بر این بود که این مدارات علمی و مخابراتی نباید ترویج شده و اشاعه یابد!؟
اتفاقاً الان هم این تفکر غلط در بعضی از مسوولین کمسواد و بیتخصص، که خوشبختانه تعدادشان کم است، در بخش مذکور وجود دارد. در حالی که اشاعه موضوعات علمی و الکترونیکی انگیزه و تجربه سختافزاری جوانان، دانشآموزان و دانشجویان و حتی اساتید را افزایش میدهد و بهترین انتخاب و کار برای گذراندن اوقات فراغت جوانان و نوجوانان محسوب میشود. فعالیتی که موجب ایجاد تخصص برای این قشر میشود و نهایتاً در توسعهی علمی و فنی و اقتصادی کشور موثر است و از طرف دیگر بهترین استراتژی در مقابل تهاجم فرهنگی از قبیل فضاهای مجازی و تلگرام و مانند آنها میتواند باشد... بگذریم.
یک روز، در حدود سال 1355 یک نقشهی فرستنده موج کوتاه با مدولاسیون دامنه و با برد ۱۰۰ متر در آخر مجله دانشمند دیدم و با شور و علاقه شروع کردم به تهیه قطعات آن. این یک مدار دو ترانزیستوری بود. یک ترانزیستور فرکانس بالای ژرمانیوم از تیپ AF118 با بدنهای درشت در بخش RF آن استفاده شده بود که چهار پایه داشت و یکی از پایههای آن به بدنهی فلزی آن وصل بود و عمل شیلد فرکانس بالا را بر عهده داشت. من این ترانزیستور را از خیابان فردوسی، مقابل فروشگاه فردوسی، فروشگاه «مولارد الکترونیک»، که بعداً به نام «فروشگاه فرکانس» تغییر نام داد، به قیمت ۱۰۰۰ریال خریدم که در آن زمان برای یک ترانزیستور پول خیلی زیادی بود و فوقالعاده گران به حساب میآمد. آن را خریدم و بالاخره فرستنده را درست کردم. فرکانس کار آن حدود ۱۰ مگاهرتز بود و در آن از یک گوشی کریستالی به عنوان میکروفون استفاده کرده بودم. خیلی عالی کار میکرد و واقعاً ۱۰۰ متر برد داشت.
.
.
به مرور نقشههایی از فرستندهها، لامپی و ترانزیستوری، از مجلات یا جاهای دیگر به دست میآوردم و میساختم. آنتنهای تجهیزات HF، با توجه به فرکانس و طول موجشان میبایستی بسیار طویل باشند. همان موقع به فکر ساختن آنتن عمودی کوتاه افتادم که با نصب بوبین در پای آنتن، اثر خازنی آنتن را جبران کند. این موضوع پدیدههای عجیب و غریبی بوجود می آورد، ولتاژ بالا پدید میآمد، همه چیز یونیزه میشد و با نزدیک کردن پیچگشتی به آنتن قوس الکتریکی به رنگ بنفش و آبی ایجاد میشد و من در آن سن و سال نوجوانی ساعتها به تماشای این پدیدهها مشغول میشدم.
.
موضوع امنیتی میشود!
در سال ۱۳۵۶، در حالی که 16-17 سال بیشتر نداشتم، بنا به توصیهی یکی از دوستانم با ساواک تماس گرفتم و تقاضای مجوز بیسیم کردم (شماره را از ۱۱۸ گرفته بودم). بعد از کلی سوال و جواب با افراد مختلف، نشانی مرا گرفتند. آدرس پاساژ گیدفر را داده بودم و فردای آن روز یک آقای شیکپوش کت و شلوار و کراواتی آمد و از من سوالات زیادی کرد. سوالاتی شامل در کدام مدرسه درس میخوانی، دوستانات از تو بزرگتر هستند یا نه، آیا حرفهای سیاسی هم میزنند، شما چند تا برادر و خواهرید ووو، و دستگاههایی را که ساخته بودم نگاه کرد ولی به آنها هیچ اعتنایی نکرد. انگار آدم فنی نبود و برای کار دیگری آمده بود. فقط از من پرسید که تا حالا دستگاه بزرگ ساختهای که گفتم نه.
این آقا چهار روز پشت سر هم صبحها میآمد و هر دفعه سوالات جدیدی مطرح میکرد. ضمناً این آقا همیشه با سه نفر از همکاراناش که در یک ماشین بنز منتظر مینشستند، میآمد.
تا این که روز چهار پدرم عصبانی شد و یقهی این آقای بازجو را گرفت و داد زد که «از جان بچهی من چه میخواهید، از یک الف بچه چه میپرسید، چهار روزه که مزاحم من و بچهام شدهاید!» پدرم ناگهان کراوات مرد ساواکی را گرفت و کشید. درگیری شد! مردم رهگذر و کارکنان مغازههای اطراف، که همه از دوستان پدرم بودند، جمع شدند و خیابان شلوغ شد. باور کنید بیشتر از ۱۰۰ نفر آدم در خیابان لالهزار نو جمع شدند. پلیس آمد. میخواستند پدرم را به خاطر درگیری با مامور ساواک به کلانتری ببرند. مغازهدارها و همسایهها همه پشت پدرم ایستادند و گفتند هر جا که این آقا را میبرید ما هم میآییم.
خلاصه بعد از ۲ روز رفت و آمد پلیس و مامور، در همان محل با کمک مردم مشکل حل شد و پدرم از خطر دستگیری و... جان سالم بدر برد.
این را هم بگویم که پدرم در روز چهارم و بعد از این که با مامور ساواک درگیر شد و موقتاً اوضاع که آرام شد، به سراغ من آمد و با زدن یک سیلی محکم به من گفت: «فلان فلان شده! تو یه الف بچه چکار کردهای که سازمان امنیت را کشاندهای اینجا و بلافاصله سیلیهای بعدی را به صورتام نواخت.
پدرم تا حدود ۵ سال بعد هم در همه جا، در خانه و در محل کار و در مهمانیها، صحبت از این اتفاق میکرد و همیشه میگفت نمیدانم این جوجه چکار کرده بوده که سازمان امنیت آمده بود سراغش... یادش بخیر.
بعدها فرستندهی FM ساختم و تا سال ۵۸، یک سال پس از پیروزی انقلاب، روی فرستندههای FM کار میکردم و از همین طریق با دوستان زیادی آشنا شدم، از جمله با عزیزانم آقای مهندس حسن ظهوریان و آقای مهندس داریوش دامغانی. در همان سالها آرامآرام قدرت این فرستندهی کمتوان ۱۰۰ میلیواتی به ۲ وات رسید و این موفقیت حاصل آزمایشهای خستگیناپذیرمان و سماجت ستودنی آقای مهندس ظهوریان بود. حسن آقا با ترانزیستور BD226 که یک ترانزیستور معمولی و در واقع صوتی است، ۲ وات توان در فرکانس ۱۰۰ مگاهرتز گرفت.
.
تصویر من و آقای حسن ظهوریان در سال 1357 (1979م) در مجله ارگان رادیوآماتوری اسپانیا
.
یادم هست که فرستنده را در منزل ۲ طبقهی حسن آقا در حوالی سیدخندان، که در پشت بام آن یک آنتن دایپل در جهت غربی-شرقی گذاشته بود، به کار انداختیم و با رادیوی اف.ام. خودرو تا نزدیک رباطکریم در جاده ساوه، یعنی حدود ۷۰ کیلومتر، راندیم و فرستندهی ما همچنان بُرد داشت. لذت بیاندازهای داشتیم. ما سه نفر، یعنی من و حسن و داریوش، به معنای واقعی کلمه «عشق میکردیم».
.
حادثه پشت حادثه
سال بعد به سراغ ساخت مدارهای فرستندهی لامپی رفتیم. در بین ما سه نفر، داریوش اطلاعات فنی بالایی داشت و استاد ما بود و البته هنوز هم هست. به یاد دارم که یک روز خازن مدار تغذیه ۵۰ میکروفاراد ۴۵۰ ولتی در مدار دو برابرکنندهی ولتاژ ۶۰۰ ولتی منفجر شد و ناگهان دود سفیدی مانند مِه اطاق را پرکرد. خدا را شکر که ترکش آلومینیومی خازن به ما نخورد. یادش به خیر...
چند سال بعد یک شب در منزل من حسن آقا و آقا داریوش مهمان بودند. داشتیم فرستندهی لامپی مدار معروف استاد عاملی با لامپ EL34 را درست میکردیم. خروجی مدار تغذیهی این فرستندهی لامپی ۶۰۰ ولتی بود که در واقع از دو برابر کردن ولتاژ یکسوشدهی برق شهر به دست میآمد. در این مدار بدنه دستگاه مستقیم به یکی از اتصالات برق شهر وصل است که بسیار خطرناک است و باید دقت کرد که نول برق شهر به بدنه وصل شودکه کسی دچار برق گرفتگی نشود.
فرستنده آماده شد، و آنتن را وصل کردیم و من میکروفون بدنه فلزی (میکروفون مسجدی) را برداشتم و شروع کردم به گفتن "الو! یک، دو، سه، چهار، آزمایش میکنیم". درب و پنجرهی اطاق من فلزی بود و به اسکلت ساختمان متصل بود، به عبارت دیگر «اتصال زمین» داشت. من در حالی که الو الو یک دو سه چهار میگفتم، دست چپم را به طرف دستگیرهی درب بردم، در حالی که میکروفونِ بدنه فلزی که به اشتباه به فاز برق شهر وصل بود را در دست راستام داشتم. ناگهان دچار برقگرفتگی شدم. در لحظه نفهمیدم که از کجا دچار برقگرفتگی شدهام. فریاد زدم کمک! کمک! در حالی که نه میکروفون را رها میکردم و نه دستگیره درب را...
کمکم در چشمان من اطاق رو به تاریکی رفت، دیگر چیزی نفهمیدم. بعداً داریوش به من گفت که گیج شده بود و فقط سیم میکروفون را گرفته و کشیده است. سیم کنده شد ولی میکروفون از دست من رها نشد و البته من نجات یافتم.
فردا صبح که از خواب بیدار شدم دیدم تمام دست راستم از انگشتان تا شانه راستم حتی سینه و زیر گلویم تاول زده است. یادش بخیر!
ادامه دارد...
.
.
مطالب مرتبط:
.
.
www.etesalkootah.ir || 2019-02-05 © 2015 www.etesalkootah.ir © All rights reserved. تمامی حقوق برای www.etesalkootah.ir محفوظ است. بیان شفاهی بخش یا تمامی یک مطلب از www.etesalkootah.ir در رادیو، تلویزیون و رسانه های مشابه آن با ذکر واضح "اتصال کوتاه دات آی آر" بعنوان منبع مجاز است. هر گونه استفاده کتبی از بخش یا تمامی هر یک از مطالب www.etesalkootah.ir در سایت های اینترنتی در صورت قرار دادن لینک مستقیم و قابل "کلیک" به آن مطلب در www.etesalkootah.ir مجاز بوده و در رسانه های چاپی نیز در صورت چاپ واضح "www.etesalkootah.ir" بعنوان منبع مجاز است. |
.
سلام استاد.من خیلی به رادیو اماتور علاقه دارم.کجا باید اموزش ببینم؟مجله رادیو اماتور از کجا گیر بیارم؟اگه میشه یه راهنمایی بکنید.درضمن اصفهان هستم